✅ درددل
خدایا ببخشید…ما مثل بندههای درجهیک نیستیم
ما بلد نیستیم فراقِ مهمـانیات را زار بزنیم
ما مثل آدمحسابیها نیستیم که روزهای آخر،دعایوداع بخوانیم وبغض کنیم.
ما نمیفهمیم جمعشدن سفرهی مهمانیات یعنی چه.
ما حالیمان نیست توی چه ساحلِ خوشآبو هوایی نشسته بودیم و دیگر بساطمان جمع شد و باید برگردیم به زندگیهای دود گرفتهی قبل…
ما دلخوش بودیم به غیرعادیهای مهمانیات، به اینکه ساعت چهار صبح را ببینیم .
همهی عشقمان توی سحرهای رمضان
به این بود که آن لیوانِ آبِ آخر را جوری سر بکشیم؛که روی 5 ثانیه مانده به اذان فیکس شود وقبلِ اللهاکبرِ موذن پایینبرود.
دلمان به چُرت زدن های قبل افطار خوش بود
ما دلبستهی نعناداغِ روی آش
و کنجد روی نان سنگک بودیم
ما را ببخش که حال نداشتیم قبل افطار
اول نماز بخوانیم.
ببخش که هنوز اذانمغرب توی گلویمؤذن جانیفتاده،لقمهی اول را بالا میدادیم
ببخش که مثل بندههای فرهیختهات، قبل افطار دعا نمیخواندیم.
ما را همینطوری بپذیر لطفا
ماییکه تمام توانمان را میگذاشتیم برای تمامکردنِ جوشنکبیر درشبهای قدر
و اگرمیتوانستیم هرسهشب را تا فرازِ آخر برویم، کِیفور میشدیم
ما بلد نبودیم دعای افتتاح بخوانیم
ابوحمزه هم به نظرمان طولانی میآمد
پس لطفا همان یا علیُ یا عظیم های نصفهنیمه را
از ما به عنوان ادعیهی رمضانیه قبول کن….
ما دوستداشتیم توی این ماه همانطور که تو دوستداشتی زندگی کنیم
حالا هم لطفا اسم مارا بنویس توی فهرست خوبها
تویفهرست بخشیدهشدهها
ما بد نیستیم….
یعنی دلمان نمیخواهد بد باشیم
ما اول و آخرش بنده ی تو ایم
حالا بندهی خاص و مقرّب که نه
ولی بین معمولیها که هستیم
نیستیم؟!
ما ردیف وسطیهای کلاس ،دوستت داریم.
ما مثل عینکیهای ردیفجلو نیستیم که مشقهایمان را کامل نوشته باشیم.
خلاصه این روزها ، هوای ما را هم داشتهباش لطفا…